این داستان از چگونگی فهمیدن یک زن است که مادر مسئول آن نیست که به آرامی برای فرزندان خود بمیرد ، بلکه مادری است که به آنها نشان می دهد چگونه کاملاً زندگی کنند. این داستان هدایت طلاق ، تشکیل خانواده ای ترکیبی جدید و کشف این است که شکسته شدن یا یکپارچگی یک خانواده به ساختار آن بستگی ندارد بلکه به توانایی هر یک از اعضا در آوردن خود کامل روی میز بستگی دارد. و این داستان این است که چگونه هر یک از ما می توانیم اعتماد کافی خود را برای تعیین مرزها ، صلح با بدن ، افتخار و عصبانیت و شکستن قلب خود ، و واقعی ترین ، وحشی ترین غرایز خود را از بین ببریم تا تبدیل به زنانی شویم که سرانجام می توانند به خود نگاه کنیم و بگوید: آنجاست.