در این مقاله میتوانید ۵ داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان را مشاهده کنید.
کودکان عاشق داستان هستند. آن هم داستانهایی که ساده باشد و بتواند سرگرمشان کند. به همین خاطر است که متخصصان حوزه آموزش زبان به کودکان، در سالهای اخیر تاکید زیادی بر آموزش بهوسیله داستان داشتهاند. همانطور که موسسه معتبر زبان British Council گفتهاست، آموزش زبان به کودکان با داستان، باعث افزایش تمایل کودکان به مشارکت فعال میشود. در این مقاله ۵ داستان انگلیسی کوتاه برای کودکان را همراه با ترجمه آنها آوردهایم.
داستان کوتاه انگلیسی مناسب برای کودکان
کودکان برخلاف بزرگسالان، میلی به آموزشهای سرسختانه و کلاسهای آکادمیک طولانیمدت ندارند. آنها بازیگوش هستند و اگر کلاس آموزشی کمی کسلکننده شود، حوصلهشان سر میرود. از طرفی دیگر، بچهها ساعتها پای قصهگویی والدینشان مینشینند و همراه با داستان، خیالپردازی میکنند.اگر والدین و معلمها بتوانند هرزگاهی برای کودکان داستان های انگلیسی کوتاه بخوانند و کلمات جدید را در قالب داستان به آنها آموزش دهند، موفقیت را در روند یادگیری کودک مشاهده خواهند کرد.
پیشنهاد میکنیم به مرور کودکان را به خواندن داستانهای بلند و رمان های زبان انگلیسی برای کودکان و نوجوانان نیز تشویق کنید تا زبان انگلیسیشان تقویت شود. دقت کنید که داستانهای بلند زمانی برای کودک مناسب خواهد بود که مطمئن شوید از پس خواندن و یادگیری داستانهای کوتاه برمیآید.
داستان کوتاه انگلیسی مناسب برای مبتدیان
شاید فکر کنید داستان های کوتاه انگلیسی فقط برای کودکان مناسب است. اما خیلی جالب است که بدانیم بزرگسالان هم به شنیدن داستان علاقه دارند!
داستانها احساسات شنوندگان و قوه تخیل آنها را تقویت میکنند. یک داستان کوتاه میتواند احساسات مخاطبان را درگیر کند و پیام را در ذهن بکارد. همه ما شاهد این موضوع بودهایم که بعضی از داستانها، بسیار راحتتر از آموزشهای خشک و خالی به یادآورده میشوند. همه اینها نشان میدهد که یادگیری و تقویت زبان با داستان، چقدر برای گروههای سنی مختلف، خصوصا کسانیکه ابتدای راه یادگیری زبان هستند و همینطور کودکان اهمیت دارد. در ادامه ۵ داستان انگلیسی کوتاه برای کودکان و مبتدیان را آوردهایم.
1.داستان کوتاه انگلیسی تکه طلا The lump of gold
بخشی از داستان:
Paul was a very rich man, but he never spent any of his money. He was scared that someone would steal it. He pretended to be poor and wore dirty old clothes. People laughed at him, but he didn’t care. He only cared about his money. One day..
ترجمه داستان تکه طلا
پاول مرد بسیار ثروتمندی بود اما هیچ وقت از پولهایش خرج نمی کرد.
او می ترسید که کسی آن را بدزدد.
وانمود می کرد فقیر است و لباسهای کثیف و کهنه می پوشید.
مردم به او می خندیدند ولی او اهمیتی نمی داد.
او فقط به پول هایش اهمیت می داد.
روزی..
2.داستان کوتاه انگلیسی جوجه اردک زشت The ugly duckling
بخشی از داستان:
Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out
Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck
Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly’
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends
ترجمه داستان کوتاه جوجه اردک زشت
اردکِ مادر در مزرعهای زندگی میکرد. او در لانهاش پنج تخم کوچولو و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچولو شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق! پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و خوشگل از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق! و یک جوجه اردک بزرگ زشت از آن بیرون آمد.
مامان اردک با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس نمیخواست با جوجه اردک زشت بازی کند. خواهر و برادرهایش به او میگفتند: «از اینجا برو. تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
3.داستان جک و لوبیای سحرآمیز Jack and the Beanstalk
بخشی از داستان:
Once upon a time there was a boy called Jack. He lived with his mother. They were very poor. All they had was a cow. One morning, Jack’s mother told Jack to take their cow to market and sell her. On the way, Jack met a man. He gave Jack some magic beans for the cow. Jack took the beans and went back home. When Jack’s mother saw the beans…
ترجمه داستان جک و لوبیای سحرآمیز
روزی روزگاری، پسرکی بود به نام جک. جک با مادرش زندگی میکرد. آنها خیلی فقیر بودند. تمام چیزی که داشتند یک گاو بود. یک روز صبح، مادر جک به او گفت که گاوشان را به بازار ببرد و بفروشد.
در مسیر بازار، جک مردی را ملاقات کرد. آن مرد در ازای گاو، به جک چند لوبیای سحرآمیز داد. جک هم لوبیاها را گرفت و به خانه برگشت. وقتی مادر جک لوبیاها را دید...
4.داستان کوتاه انگلیسی قلم موی جادویی The magic paintbrush
بخشی از داستان:
Rose loved drawing. She was very poor and didn’t have pens or pencils.
She drew pictures in the sand with sticks.
One day, an old woman saw Rose and said, ‘Hello! Here’s a paintbrush and some paper for you.’
‘Thank you!’ smiled Rose.
She was so happy.
‘Hmmm, what can I paint?’ she thought.
She looked around and saw a duck on the pond.
‘I know! I’ll paint a duck!’
So she did. Suddenly, the duck ...
ترجمه فارسی داستان قلم موی سحرآمیز
رز عاشق نقاشی کشیدن بود. او خیلی فقیر بود و هیچ خودکار و مدادی نداشت.
او با تکه چوب روی ماسه نقاشی میکشید.
روزی از روزها پیرزنی رز را دید و گفت: «سلام! این قلم مو و مقداری کاغذ رو بگیر برای خودت.»
رز با لبخندی گفت: «خیلی ممنون!» رز خیلی خوشحال بود.
با خود فکر کرد: «بذار ببینم، چی میتونم بکشم؟»
اطراف را نگاه کرد و اردکی را در برکه دید.
«فهمیدم! یه اردک می کشم!» پس همین کار را کرد. ناگهان اردک
5.داستان لاک پشت و خرگوش The Tortoise and the Hare
بخشی از داستان:
A speedy hare lived in the woods. She was always bragging to the other animals about how fast she could run
The animals grew tired of listening to the hare. So one day, the tortoise walked slowly up to her and challenged her to a race. The hare howled with laughter
“Race you? I can run circles around you!” the hare said. But the tortoise didn’t budge. “OK, Tortoise. You want a race? You’ve got it! This will be a piece of cake.” The animals gathered to watch the big race
ترجمه فارسی داستان لاکپشت و خرگوش
خرگوشی چابک در جنگل زندگی میکرد. او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف میزد.
حیوانات از گوش دادن به حرفهای خرگوش خسته شده بودند. به همین خاطر روزی از روزها لاکپشت آرامآرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. خرگوش با خندهای فریاد زد.
خرگوش گفت: «با تو مسابقه بدم؟ من تو رو بهراحتی میبرم!» اما نظر لاکپشت عوض نشد. «باشه لاکپشته. پس تو می خوای مسابقه بدی؟ باشه قبوله. این واسه من مثه آب خوردنه.» حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ جمع شدند.
سوتی زدند و آنها مسابقه را شروع کردند…
خلاصه این مقاله...
در این نوشته به سراغ داستان های کوتاه انگلیسی مناسب برای کودکان و متبدیان رفتیم و ۵ داستان کوتاه انگلیسی را همراه با ترجمه آنها برایتان آماده کردیم. تعداد داستانهای کوتاه انگلیسی برای یادگیری زبان و لذت بردن بسیار زیاد هستند و نمیشود همه آنها را در یک بلاگپست جمعآوری کرد.
اگر شما داستان کوتاهی میشناسید که خواندنش برای کودکان مناسب است، آن را به ما و خوانندگان محترم این مقاله معرفی کنید.